×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

آرزوی محال

نفرین

انگار كه نفرين شده ام به چه گناهي  نميدانم

سرنوشت بازيها دارد با دل خسته من  اسير نفس او شدم وچه اسان تحقيرم ميكند

سردرد امانم نميدهد چشمانم به سياهي ميرود همه جا تاريك است  خاك مرده برسرايم ريخته اند

خنديدن را از ياد برده ام شادي با من غريبه است وچه دور ميبينمش  دست نيافتني ميماند

سكوت مطلق

اما دلم عجيب سنگين است  حال ميتوان گريست  نه ؟

صداي سكوت است كه مي ايد  و من تنها نشسته ام با بغضي در سينه ام توان

شكستنش را ندارم  شايد هم

نميخواهم بشكنمش  مدتهاست كه بامن است  دامني ميجستم كه پناهم باشد و پرده

اشكم  ميخواستم انجا سردر

شانه هاي او هاي هاي گريه سردهم اما افسوس .....

اشكهايم انگار خريداري ندارند

و ظلمت شب است كه بر خانه ام حكم ميراند كورسوي اميدي ميبينم  يا كه شايد

 توهمي بيش نيست  دنيا با من غريبه است  وشب سهم من است از تمام روشنايها

شنبه 19 شهریور 1390 - 11:41:46 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم